نمیدانم ...
نمیدانم که چرا تنهایم گذاشتی آخر تو برایم یک باید بودی
بایدی که آخرش خوش میشد اما نمیدنم تو چرا با دل من خوش نبودی
بودی و میدیدی که چطور عاشقت بودم اما نمیدانم که چرا دست روی دلم گذاشتی
من و دل عاشقم را رد کردی، چشمانت را به رویم بستی و از روی دلم گذر کردی
هنوز که هنوزه جای پایت بر دل مانده چنان زخم است که هیچ درمانی برایش نیست
به جای اینکه روز به روز بهتر شود اما نمیدنم انگار بهتر شدنی در کار نیست ...
نمیدانم شاید با گفتن هر نمیدانم فقط خودم را گول میزنم ، شاید بدانم ...
شاید بدانم که چرا رهایم کردی که چرا مثل یک تکه کاغذ مچاله ام کردی
من برای تو تکیه گاه محکمی بودم اما با یک نه گفتن تو ... بدجور فور ریختم
از آن زمانی که گوشم آن نه را شنید هر چه توان داشتم به کار گرفته ام
اما نمیتونم خود را جمع کنم انگار دنیا برایم به آخر رسیده است
آری به آخر رسیده است چون تو دنیای من بودی که توام رفتی
بی تو هر لحظه ام تاریک و سرد است، پر از آه و درد است ...
"تبادل لینکـــــــــــــــــــ"
ابجیا و داداشایـــــــــــــ گلمــ ، اگه عشقتونـــــــــــ کشید ، میتونید ، منو با عنوانـــــــ دـلنوـشتهـ هاـیـ یهــ رـوـانـی و با ادرسye-ravani.lxb.ir لینکــ کنید ، ممنونمـــــــــــــــــــــ
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 28
بازدید هفته : 58
بازدید ماه : 130
بازدید کل : 4024
تعداد مطالب : 11
تعداد نظرات : 71
تعداد آنلاین : 1